خونه جدیدمون و ذوق پسر بابا
وقتی بعد از چند ماه سختی و مشکلات اون هم در برف و سرمای پاییز و زمستان کارخونه جدیدمون تقریبا تموم شد و درست در اولین روزای زمستان اساس کشی کردیم ،سبحانی در کار نبود چرا؟
چون هنوز داخل خونه خوب گرم نبود و وسایل هم هرکدوم یک جا پخش بود برای همین رفته بودی مرخصی خونه مادربزرگ. اما همین که وسایل سرجاش قرار گرفت یک شب با مراسم ویژه ای وارد خونه جدید شدی، اول یک کم سر دم گم بودی اما همین که وسایل رو دیدی ،فهمیدی که این اساس و با این خونه و حضور مامان و بابا و سینا یک ارتباط مستقیم داره با مالکیت خودت در جایی که ایستادی.
اول یکم دور و برت را نگاه کردی بعد تو اون اساس دنبال اساب بازهات میگشتی .اما همین که تو وسایل یک ابزار و یا یک وسیله برقی میدیدی همه ذهن میرفت سراغ این موضوع که بهترین تفریح کاره و مشغول به کار میشدی(البته به سبک خودت)
این عکس هم زمانی گرفته شده که یک دوشاخ برق را داخل پریز میکردی و به موقع جلو کار خطرناکت را گرفتیم و با اون خنده هات میخواستی سر مامان و بابا را گول بمالی.