سبحان ناصری

آخرای شهریور  یک مسافرت خیلی خوبی داشتیم که از یکشب اقامت در بجنورد شروع شد و تا اردبیل و سرعین ادامه پیدا کرد . در این مدت 12 شبانه روز  همگی در کنار هم خوش بودیم و خوش گذروندیم و اینقدر خوب بود که نمیشه گفت کدوم قسمتش از بقیه اش بهتر بود.                                         دقیقا وسط وسط جنگلای گلستان و یک ژست کاملا حرفه ای با لباس راحتی همچنان در فکر آبادانی سواحل خزر(بابلسر) دااااالی آقا...

روز تولد تو ستاره ها دمیدند پرستوهای عاشق به خونشون رسیدند روز تولد تو دوباره از راه رسید غنچه ها جون گرفتند ماهی ها به دریا رسیدند تکرار حرفهای منی مثل سرود زندگی عشقت شده برای من بود و نبود زندگی میلادت مبارک                 سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست آمدی و آسمان و زمین را برایم بهشت کردی  تولدت مبارک . . .                     ...

    در یک اتفاق نادر و کم نظیر ولیعهد دوم خانواده ناصری  اقدام به بازدید و سرکشی  ناگهانی از محل کار بابا  نمودند. در این بازدید یکساعته ایشان از محل استقرار بابا در پشت میزش ، کامپیوتر ، کشوها ، فایلها و تعداد از پرونده ها بازدید بعمل آوردند که  لحظاتی بعد مراتب به مامان و دادشی و . . .  بطور دقیق گزارش داده شد. ...

                  من که از خنده ترکیدم تو شبای عید تا اومدم دو تا عکس درست و حسابی ازت بگیرم  کلی ما رو خندوندی ، زمان ما از این خبرا نبود، بزرگترا  به ما میگفتند بخند بعد ما مثل این آدم آهنی ها که بهشون برنامه میدادند یک لبخند کوچولو میزدیم . اما اینجا انواع و اقسام  مختلفی از شکلکها رو شاهد بویم . فکر  کنم از این ادا بازیها بشه بعنوان استیکر در سایتهای اجتماعی استفاده کرد. ...

یادش بخیر ، حس شادی خیلی خاص روزهای تعطیل قبل سال تحویل ! . . . یادش بخیر ، خرید تجهیزات چارشنبه سوری از ۲ماه قبل و قایم کردنشون توی سوراخ سمبه های خونه ! . . . یادش بخیر ، ذوق و شوق لباس و کفش نو و پروو کردن هر روز اونا جلوی پدر و مادر ! . . . یادش بخیر ، تنگ ماهی خاک خورده روی طاقچه ! . . . یادش بخیر ، فرش های آویزون شده از لبه پشت بوم و خونمون که انگار بهش پاتک زدن !   ...

                          رفته بودیم بازار بین المللی برای خرید شب عید،  خوب البته شما حق داری  شما وظایف مهم تری داری ، که باید به اونا برسی این هم دقیقا یکی از همون وظایفه ...

یک استخر کوچیک برای سبحان جان و داداش سینا اما اینجا یک مشکلی وجود داشت !!!! ممکنه جا برای دو نفری تون به اندازه کافی نباشه برای همین یک سری دعواهای کوچولو بوجود اومد که به روایت تصویر میشه دید اول داداشی یکم آب ریخت پشت سرت اون هم زمانیکه تو داشتی اسباب بازیهای توی آب رابرمی داشتی این هم دقیقا موقعی که با نهایت دقت آبو می ریخت داخل  لباست اینجا بود که به این نتیجه رسیدی که اینجا دیگه جای تو نیست و یک جای دنج و کوچیک برای خودت مهیا کردی  و در اینجا به آسودگی به آب بازی و شنای خودت ادامه دادی!!!! ...

وقتی تازه از مسافرت شمال برگشته بودیم و هنوز خستگی در چهره هامون نمایان بود خیلی آروم و بی سر و صدا جشن تولد دو سالگیت رو گرفتیم و همه چیز رو خیلی راحت برگزار کردیم اما در عوض این جشن تولد ساده، رفتیم آتلیه و چندتا عکس گرفتیم. و یک بعد ازظهر خاطره انگیر برای پسر و باباش سپری شد. ...

نیمه دوم خرداد بطرف شمال حرکت کردیم و بعد از یک روز رانندگی به ساحل زیبای فرح آباد رسیدیم و سه روز به یاد ماندنی در فرح آباد سپری نمودیم. روزاول سفر همه وسایلش را روی زمین پهن کرد و با یک ژست مخصوص اولین عکس را کاسب شد(توجه: مار کنار پای کودک اسباب بازی است) نهایت لذت جت اسکی با ضریب ایمنی بسیار بالا دست در دست هم دهیم به مهر                 دریای خویش کنیم آباد این هم آخرین ژست کنار دریا ،با غروب زیبای خورشید واقعا خسته شدن و البته کمی هم آفتاب سوخته ...