سبحانسبحان، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

سبحان ناصری

هیچ گنجی مثل مادر نیست

کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم چقدر مثل بچگی هام  لالایی هاتو دوست دارم سادگی ها تو دوست دارم ، خستگی ها تو دوست دارم چادر نماز زیر لب خدا خدا تو دوست دارم   کاشکی رو تاقچه ی دلت آینه و شمعدون میشدم تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم کاشکی میشد یه دشت گل برات لالایی بخونم یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم   بخواب که میخوام تو چشات ستاره هامو بشمارم پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم دنیا اگه خوب ... اگه بد ، با تو برام دیدنیه باغ گلای اطلسی ، با تو برام چیدنیه   مـــــــــــــــادر ...   کا...
16 خرداد 1391

وقتی خوابت میبرد!!!

وقتی  روز میخوابیدی  دستت را مثل آدم بزرگها روی چشمات میگذاشتی که نور از بیرون اذیتت نکنه ، اون موقع یادت میرفت که شبها تو تاریکی نمیتونستی بخوابی و حتما باید چراغها را روشن میگذاشتیم . ...
16 فروردين 1391

اوج شرارت

با دقت به این خنده نگاه کنید این فقط یک خنده معمولی نیست در این لبخند و چهره به راحتی این موارد را میتوان دید. رضایت سلامت من خسته نیستم!!! من بازی میخوام!!! تو داری چکار میکنی؟؟؟ من دوتا دندون دارم!!! نمیذارم کسی بخوابه!!! و . . . .     ...
16 فروردين 1391